کبوتران دل شکسته...

ساخت وبلاگ
هر چه خواستم اوج شعف درونی و وجودی ام را در سالروز تولد زیبایی هایت درقالب واژه ها و کلمات بیاروم ، چیزی جز سکوت و آرامش پرسه در خیال نازنینت ، نیافتم و در تامل آرامش و شعف داشتنت ساعتها به آسمانهای مرور خاطرات و  در پهنای شادی خیالم پرگشودم ...و خواستم متنی بنویسم در زادروز پای به عالم خاکی گذاردنت  و نیافتم تمرکزی که بتوانم برایت بنویسم و مدام مرور کردم نوشته ی سال قبلم را که برایم شیرین بود و دلنشین ، و حجم احساس درونم را قشنگ به تصویر می کشید و بازم هم مرورش می کنم و دوباره برایت با اندکی ویرایش همان را می نویسم ، از اعماق وجودم که دوستت دارم هایم اینبار از سر ذوقی زاید الوصف است و با طعم غربتی دیرین ... از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم ، رو به فزونی یافت...امروز ثانیه های عمرم نیز، نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق ، خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم  ... دستانم تشنه دستان تو، شانه هایم تکیه گاه خستگی هایت...به پاکی چشمانت قسم تا ابد با تو می مانم... بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم... چون می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت...در روز زیبای میلادت تمام وجودم را که قلبی ست کوچک در قالب قابی از نگاه تقدیم چشمان زیبایت می کنم...و با بوسه ای عاشقانه تولدت را تبریک می گویم...ای مهربانم ، آغاز بودنت مبارک...ای بهترین ... دنیام کوچک و ساده بود و کبوتران دل شکسته......
ما را در سایت کبوتران دل شکسته... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8golkhari3 بازدید : 106 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1396 ساعت: 0:24

باز هم هیاهوی زمان و انشقاقی ژرف در پستوی آن افکار به گل نشسته در قامت رنگ باخته ترین عبور...!و باز هم شائبه ی شکستن های طولانی در تکاپوی سراشیبی های بعد از باران ...! انگار نه انگار که تا لحظاتی پیش ، این آفتاب بود که چشم در چشم روزنه های آن جنگل انبوه دوخته بود و بی پروا خودنمایی می کرد ...! و انگار نه انگار که آسمان همه ی آن سکوت رادر هم پیچیده بود برای به تاراج بردن تنها لکه ابری به سیاهی قلبی شکسته ...! در این کوران سرمای خیال و در این آشفته بازار دلتنگی ها مگر می شود آسمان پر تکبر را تنها رها کرد و دل خوش به تکه ابری سیاه به نظاره ی لبهای خشکیده ی گلخندهای بی ریشه نشست...؟! و در این سخت ترین لحظات به تصویر کشیدن یک جرعه از طلوع ، مگر می شود در سراشیبی های بعد از باران ، قامت راست کرد و شکستن های پیاپی را در کنار آن افکار به گل نشسته دفن کرد...؟! بی شک آفتاب هم خسته است ...! و بی شک شاخه های بی رمق طلوع هم نایی برای بر هم زدن قاعده بازی آن خودنمایی بی پروا را نخواهند داشت ...! می توان صدای گامهای رمز آلود آن ستاره را در یک قدمی شاخه های زخمی طلوع به وضوح درک کرد ، که نه آشیانه ای می یابند و نه آه می کشند ...! و می توان قد کشید تا کور سوی غروبی در پس آن طلوع به گل نشسته که نه سودای دل آزردن دارد و نه شیدایی وصال در سر ...! و شب همچنان بی تابی می کند .... کبوتران دل شکسته......
ما را در سایت کبوتران دل شکسته... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8golkhari3 بازدید : 96 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1396 ساعت: 0:24